تا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 267
1. تا مهر نگار باوفایم بگرفت
من بودم و او چو کیمیایم بگرفت
1. تا مهر نگار باوفایم بگرفت
من بودم و او چو کیمیایم بگرفت
1. تنها نه همین خنده و سیماش خوشست
خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست
1. توبه چکنم که توبهام سایهٔ تست
بار سر توبه جمله سرمایهٔ توست
1. توبه کردم که تا جانم برجاست
من کج نروم نگردم از سیرت راست
1. توبه که دل خویش چو آهن کرده است
در کشتن بنده چشم روشن کرده است
1. تو سیر شدی من نشدم درمان چیست
بنما عوض خود عوض جانان چیست
1. تو کان جهانی و جهان نیم جو است
تو اصل جهانی و جهان از تو نو است
1. تهدید عدو چه بشنود عاشق راست
میراند خر تیز بدان سو که خداست
1. جانا غم تو ز هرچه گویی بتر است
رنج دل و تاب تن و سوز جگر است
1. جانم بر آن جان جهان رو کرده است
هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است
1. جان و سر آن یار که او پردهدر است
این حلقهٔ در بزن که در پردهدر است