1 این گرمابه که خانهٔ دیوانست خلوتگه و آرامگه شیطانست
2 دروی پریی، پری رخی پنهانست پس کفر یقین کمینگه ایمانست
1 این مستی من ز بادهٔ حمرا نیست وین باده به جز در قدح سودا نیست
2 تو آمدهای که بادهٔ من ریزی من آن باشم که بادهام پیدا نیست
1 این من نه منم آنکه منم گوئی کیست گویا نه منم در دهنم گوئی کیست
2 من پیرهنی بیش نیم سر تا پای آن کس که منش پیرهنم گوئی کیست
1 این نعره عاشقان ز شمع طرب است شمع آمد و پروانه خموش این عجب است
2 اینک شمعی که برتر از روز و شب است بشتاب ای جان که شمع دل جان طلب است
1 این همدم اندرون که دم میدهدت امید رسیدن به حرم میدهدت
2 تو تا دم آخرین دم او میخور کان عشوه نباشد ز کرم میدهدت
1 ای هر بیدار با خبرهای تو خفت ای هرکه بخفت در بر لطف تو خفت
2 ای آنکه به جز تو نیست پیدا و نهفت از بیم تو بیش از این نمیرم گفت
1 ای هرچه صدف بستهٔ دریای لبت وی هرچه گهر فتاده در پای لبت
2 از راهزنان رسیده جانم تا لب گر ره ندهی وای من و وای لبت
1 ای همچو خر و گاو که و جو طلبت تا چند کند سایس گردون ادبت
2 لب چند دراز میکنی سوی لبش هر گنده دهان چشیده از طعم لبت
1 با تو سخنان بیزبان خواهم گفت از جملهٔ گوشها نهان خواهم گفت
2 جز گوش تو نشنود حدیث من کس هرچند میان مردمان خواهم گفت
1 با جان دو روزه تو چنان گشتی جفت با تو سخن مرگ نمیشاید گفت
2 جان طالب منزلست و منزل مرگست اما خر تو میانهٔ راه بخفت