بیرون از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 255
1. بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست
کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست
1. بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست
کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست
1. بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست
دانستن او نه درخور پایهٔ ماست
1. بییار نماند هرکه با یار بساخت
مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت
1. تا این فلک آینهگون بر کار است
اندریم عشق موج خون در کار است
1. تا با تو ز هستی تو هستی باقیست
ایمن منشین که بتپرستی باقیست
1. تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست
صوفی به مثال ذرهها رقصانست
1. تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
1. تا در دل من صورت آن رشک پریست
دلشاد چو من در همهٔ عالم کیست
1. تا تن نبری دور زمانم کشته است
آن چشمهٔ آب حیوانم کشته است
1. تا ظن نبری که این زمین بیهوشست
بیدار دو چشم بسته چون خرگوشست
1. تا عرش ز سودای رخش ولولههاست
در سینه ز بازار رخش غلغلههاست
1. تا من بزیم پیشه و کارم اینست
صیاد نیم صید و شکارم اینست