با از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 232
1. با عشق کلاه بر کمر دوز خوش است
با نالهٔ سرنای جگرسوز خوش است
1. با عشق کلاه بر کمر دوز خوش است
با نالهٔ سرنای جگرسوز خوش است
1. با عشق نشین که گوهر کان تو است
آنکس را جو که تا ابد آن تو است
1. با ما ز ازل رفته قراری دگر است
این عالم اجساد دیاری دگر است
1. با نی گفتم که بر تو بیداد ز کیست
بیهیچ زیان ناله و فریاد تو چیست
1. با هرکه نشستی و نشد جمع دلت
وز تو نرمید زحمت آب و گلت
1. با هستی و نیستیم بیگانگی است
وز هر دو بریدیم نه مردانگی است
1. پای تو گرفتهام ندارم ز تو دست
درمان ز که جویم که دلم مهر تو خست
1. پائی که همی رفت به شبستان سر مست
دستی که همی چید ز گل دسته بدست
1. برجه که سماع روح برپای شده است
وان دف چو شکر حریف آن نای شده است
1. برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات
مانندهٔ حاجیان به کعبه و به عرفات
1. برکان شکر چند مگس را غوغاست
کی کان شکر را به مگسها پرواست
1. بر ما رقم خطا پرستی همه هست
بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست