با از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 221
1. با تو سخنان بیزبان خواهم گفت
از جملهٔ گوشها نهان خواهم گفت
1. با تو سخنان بیزبان خواهم گفت
از جملهٔ گوشها نهان خواهم گفت
1. با جان دو روزه تو چنان گشتی جفت
با تو سخن مرگ نمیشاید گفت
1. باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
1. با دشمن تو چو یار بسیار نشست
با یار نشایدت دگربار نشست
1. با دل گفتم که دل از او جیحونست
دلبر ترش است و با تو دیگر گونست
1. باران به سر گرم دلی بر میریخت
بسیار چو ریخت چست در خانه گریخت
1. با روز بجنگیم که چون روز گذشت
چون سیل به جویبار و چون باد بدشت
1. بازآی که یار بر سر پیمانست
از مهر تو برنگشت صد چندانست
1. با شاه هر آنکسی که در خرگاهست
آن از کرم و لطف و عطای شاهست
1. با شب گفتم گر بمهت ایمانست
این زود گذشتن تو از نقصانست
1. تا شب میگو که روز ما را شب نیست
در مذهب عشق را مذهب نیست