1 این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
2 اندر پس پردهها یکی دایهٔ ماست ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست
1 این چرخ و فلکها که حد بینش ماست در دست تصرف خدا کم ز عصاست
2 هر ذره و قطره گر نهنگی گردد آن جمله مثال ماهیی در دریاست
1 این جمله شرابهای بیجام کراست ما مرغ گرفتهایم این دام کراست
2 از بهر نثار عاشقان هر نفسی چندین شکر و پسته و بادام کراست
1 این جو که تراست هر کسی جویان نیست هر چرخ ز آب جوی تو گردان نیست
2 هرکس نکشد کمان کمان ارزان نیست رستم باید که کار نامردان نیست
1 این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست و امروز که بیمار شدم از تب اوست
2 پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب جز از می و شکری که آن از لب اوست
1 این شکل سفالین تنم جام دلست و اندیشهٔ پختهام می خام دلست
2 این دانهٔ دانش همگی دام دلست این من گفتم و لیک پیغام دلست
1 این عشق شهست و رایتش پیدا نیست قرآن حقست و آیتش پیدا نیست
2 هر عاشق از این صیاد تیری خورده است خون میرود و جراحتش پیدا نیست
1 این غمزه که میزنی ز نوری دگر است و اندیشه که میکنی عبوری دگر است
2 هرچند دهن زدن ز شیرینی اوست این دست که میزنی ز شوری دگر است
1 این فتنه که اندر دل تنگ است ز چیست وین عشق که قد از او چو چنگست ز چیست
2 وین دل که در این قالب من هر شب و روز با من ز برای او به جنگست ز چیست
1 این فصل بهار نیست فصلی دگر است مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
2 هرچند که جمله شاخها رقصانند جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است