1 از دیدن اغیار چو ما را مدد است پس فرد نهایم و کار ما در عدد است
2 از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است هردل که نه بیخود است زیر لگد است
1 از عهد مگو که او نه بر پای من است چون زلف تو عهد من شکن در شکن است
2 زان بند شکن مگو که اندر لب تست یا زان آتش که از لبت در دهن است
1 از کفر و ز اسلام برون صحرائیست ما را به میان آن فضا سودائیست
2 عارف چو بدان رسید سر را بنهد نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
1 از نوح سفینه ایست میراث نجات گردان و روان میانهٔ بحر حیات
2 اندر دل از آن بحر برسته است نبات اما چون دل نه نقش دارد نه جهات
1 العین لفقدکم کثیرالعبرات والقلب لذکرکم کثیرالحسرات
2 هل یرجع من زماننا ما قدفات هیهات و هل فات زمان هیهات
1 افغان کردم بر آن فغانم میسوخت خامش کردم چو خامشانم میسوخت
2 از جمله کرانهها برون کرد مرا رفتم به میان و در میانم میسوخت
1 افکند مرا دلم به غوغا و گریخت جان آمد و هم از سر سودا و گریخت
2 آن زهرهٔ بیزهره چو دید آتش من بربط بنهاد زود برجا و گریخت
1 امروز چه روز است که خورشید دوتاست امروز ز روزها برونست و جداست
2 از چرخ بخاکیان نثار است و صداست کای دلشدگان مژده که این روز شماست
1 امروز در این خانه کسی رقصانست که کل کمال پیش او نقصانست
2 ور در تو ز انکار رگی جنبانست آنماه در انکار تو هم تابانست
1 امروز من و جام صبوحی در دست میافتم و میخیزم و میگردم مست
2 با سرو بلند خویش من مستم و پست من نیست شوم تا نبود جزوی هست