1 آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست
2 وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست وانکس که ترا بیتو کند یار تو اوست
1 آنکو ز نهال هوست شبخیزانست چون مست بهر شاخ در آویزنست
2 کز شاخ طرب حاملهٔ فرزند است کو قرهٔ عین طربانگیزانست
1 آن نور مبین که در جبین ما هست وان ض یقین که در دل آگاهست
2 این جملهٔ نور بلکه نور همه نور از نور محمد رسولالله است
1 آواز تو ارمغان نفخ صور است زان قوت و قوت هر دل رنجور است
2 آواز بلند کن کهتا پست شوند هرجا که امیریست و یا مأمور است
1 از بسکه دل تو دام حیلت افراخت خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت
2 مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت چون برق گرفت عالمی را بگداخت
1 از بییاری ظریفتر یاری نیست وز بیکاری لطیفتر کاری نیست
2 هرکس که ز عیاری و حیله ببرید والله که چو او زیرک و عیاری نیست
1 از جمله طمع بریدنم آسانست الا ز کسی که جان ما را جانست
2 از هرکه کسی برد برای تو برد از تو که برد دمی کرا امکان است
1 از حلقهٔ گوش از دلم باخبر است در حلقهٔ او دل از همه حلقهتر است
2 زیر و زبر چرخ پر است از غم او هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است
1 از دوستی دوست نگنجم در پوست در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست
2 هرگز نزید به کام عاشق معشوق معشوق که بر مراد عاشق زید اوست