سرمستم از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1894
1. سرمستم و سرمستم و سرمست کسی
می خوردم و می خوردم و از دست کسی
1. سرمستم و سرمستم و سرمست کسی
می خوردم و می خوردم و از دست کسی
1. سوگند همی خورد پریر آن ساقی
میگفت به حق صحبت مشتاقی
1. شادی شادی و ای حریفان شادی
زان سوسن آزاد هزار آزادی
1. شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی
دست تو اگر نگیرد آن مه هیچی
1. شمشیر اگر گردن جان ببریدی
بل احیاء بربهم که شنیدی
1. شمعی است دل مراد افروختنی
چاکیست ز هجر دوست بردوختنی
1. صد روز دراز گر به هم پیوندی
جان را نشود از این فغان خرسندی
1. عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
1. عالم سبز است و هر طرف بستانی
از عکس جمال گلرخی خندانی
1. عاینت حمامة تحاکی حالی
تبکی و تصیح فوق غصن عالی
1. عشق آن نبود که هر زمان برخیزی
وز زیر دو پای خویش گردانگیزی