دی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1882
1. دی عاقل و هشیار شدم در کاری
برهم زدم دوش مر مرا عیاری
1. دی عاقل و هشیار شدم در کاری
برهم زدم دوش مر مرا عیاری
1. دی مست بدی دلا و چست و سفری
امروز چه خوردهای که از دی بتری
1. رفتم بر یار از سر سر دستی
گفتا ز درم برو که این دم مستی
1. رفتم به طبیب گفتم ای بینائی
افتادهٔ عشق را چه میفرمایی
1. رقص آن نبود که هر زمان برخیزی
بیدرد چو گرد از میان برخیزی
1. رو ای غم و اندیشه خطا میگوئی
از کان وفا چرا جفا میگوئی
1. روزی به خرابات گذر میکردی
کژ کژ به کرشمهای نظر میکردی
1. زان ماه چهارده که بود اشراقی
گشتم زر ده دهی من از براقی
1. زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و بادهجویم کردی
1. زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی
آن زهد نبود مینمود ای ساقی
1. سرسبزتر از تو من ندیدم شجری
پرنورتر از تو من ندیدم قمری
1. سرسبزی باغ و گلشن و شمشادی
رقاص کن دلی و اصل شادی