در از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1859
1. در دل نگذارمت که افگار شوی
در دیده ندارمت که بس خار شوی
1. در دل نگذارمت که افگار شوی
در دیده ندارمت که بس خار شوی
1. در روزه چو از طبع دمی پاک شوی
اندر پی پاکان تو بر افلاک شوی
1. در زهد اگر موسی و هارون آئی
وانگاه چو جبرئیل بیرون آئی
1. در زیر غزلها و نفیر و زاری
دردیست مرا ز چهرههای ناری
1. در عالم حسن اینت سلطان که توئی
در خطهٔ لطف شهره برهان که توئی
1. در عشق تو خون دیده بارید بسی
جان در تن من ز غم بنالید بسی
1. در عشق تو خون دیده بارید بسی
جان در تن من ز غم بنالید بسی
1. در عشق موافقت بود چون جانی
در مذهب هر ظریف معنی دانی
1. در عشق هر آن که برگزیند چیزی
از نفس هوس بر او نشیند چیزی
1. درویشان را عار بود محتشمی
واندر دلشان بار بود محتشمی
1. در هر دو جهان دلبر و یارم تو بسی
زیرا که به هر غمیم فریاد رسی
1. دستار نهادهای به مطرب ندهی
دستار بده تا ز تکبر برهی