بر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1801
1. بر گلشن یارم گذرت بایستی
بر چهرهٔ او یک نظرت بایستی
1. بر گلشن یارم گذرت بایستی
بر چهرهٔ او یک نظرت بایستی
1. بنمای به من رخت بکن مردمی
تا لاف زنم که دیدهام خرمی
1. بوئی ز تو و گل معطر نی نی
با دیدنت آفتاب و اختر نی نی
1. بیآتش عشق تو تو نخوردم آبی
بینقش خیال تو ندیدم آبی
1. بیچاره دلا که آینهٔ هر اثری
گر سر کشی از صفات با دردسری
1. بیجهد به عالم معانی نرسی
زنده به حیات جاودانی نرسی
1. بیخود باشی هزار رحمت بینی
با خود باشی هزار زحمت بینی
1. بیرون نگری صورت انسان بینی
خلقی عجب از روم و خراسان بینی
1. پیش آی خیال او که شوری داری
بر دیدهٔ من نشین که نوری داری
1. بینام و نشان چون دل و جانم کردی
بیکیف طرب دست زنانم کردی
1. پیوسته مها عزم سفر میداری
چون چرخ مرا زیر و زبر میداری
1. تا چند ز جان مستمند اندیشی
تا کی ز جهان پرگزند اندیشی