با از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1778
1. با بیخبران اگر نشستی بردی
با هشیاران اگر نشستی مردی
1. با بیخبران اگر نشستی بردی
با هشیاران اگر نشستی مردی
1. با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی
چون گل باید که بیتکلف خندی
1. با دل گفتم که ای دل از نادانی
محروم ز خدمت شدهای میدانی
1. بازآی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
1. با زهره و با ماه اگر انبازی
رو خانه ز ماه ساز اگر میسازی
1. با صورت دین صورت زردشت کشی
چون خر نخوری نبات و بر پشت کشی
1. با قلاشان چو رد نهادی پائی
در عشق چو پخت جان تو سودائی
1. بالا شجری لب شکر و دل حجری
زنجیر سری، سیمبری رشک پری
1. تو میخندی بهانهای یافتهای
در خانهٔ خود دام و دغل باختهای
1. جانم ز طرب چون شکر انباشتهای
چون برگ گل اندر شکرم داشتهای
1. خوش خوش صنما تازه رخان آمدهای
خندان بدو لب لعل گزان آمدهای
1. در باغ درآب با گل اگر خار نهای
پیش آر موافقت گر اغیار نهای