ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1732
1. ای دل چو وصال یار دیدی حالی
در پای غمش بمیر تا کی نالی
1. ای دل چو وصال یار دیدی حالی
در پای غمش بمیر تا کی نالی
1. ای دل چه حدیث ماجرا میجوئی
من با توام ای دل تو کرا میجوئی
1. ای دوست به حق آنکه جان را جانی
چون نامهٔ من رسد به تو برخوانی
1. ای دوست بهر سخن در جنگ زنی
صد تیر جفا بر من دلتنگ زنی
1. ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی
ناساز شوی باز دمی ساز کنی
1. ای دوست ز من طمع مکن غمخواری
جز مستی و جز شنگی و جز خماری
1. ای دیده تو از گریه زبون مینشوی ؟
ای دل تو در این واقعه خون مینشوی ؟
1. ای روی ترا پیشه جهانآرائی
وی زلف ترا قاعده عنبر سائی
1. ای ساقی از آن باده که اول دادی
رطلی دو درانداز و بیفزا شادی
1. ای ساقی جان که سرده ایامی
آرام دل خستهٔ بیآرامی
1. ای سر سبب اندر سبب اندر سببی
وی تن عجب اندر عجب اندر عجبی
1. ای شاخ گلی که از صبا میرنجی
ور زانکه گلی تو پس چرا میرنجی