اندر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1686
1. اندر دو جهان دلبر و جانم تو بسی
زیرا که بهر غمیم فریادرسی
1. اندر دو جهان دلبر و جانم تو بسی
زیرا که بهر غمیم فریادرسی
1. اندر ره حق چو چست و چالاک شوی
نور فلکی باز بر افلاک شوی
1. اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
1. ای آتش بخت سوی گردون رفتی
وی آب حیات سوی جیحون رفتی
1. ای آنکه به کوی یار ما افتادی
آن روی بدیدی به قفا افتادی
1. ای آنکه تو از دوش بیادم دادی
زان حالت پرجوش بیادم دادی
1. ای آنکه تو خون عاشقان آشامی
فریاد ز عاشقی و بیآرامی
1. ای آنکه ره گریز میاندیشی
تو پنداری که بر مراد خویشی
1. ای آنکه ز حد برون جانافزایی
بیحدی و حد هر نفس بنمایی
1. ای آنکه ز حال بندگان میدانی
چشمی و چراغ در شب ظلمانی
1. ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی
هر لحظه بر او نقش دگر اندازی
1. ای آنکه صلیب دار و هم ترسائی
پیوسته به زلف عنبر ترسائی