زلف از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1628
1. زلف تو که یکروزم از او روشن نه
با خاک برآورد سرو با من نه
1. زلف تو که یکروزم از او روشن نه
با خاک برآورد سرو با من نه
1. سه چیز ز من ربودهای بگزیده
صبر از دل و رنگ از رخ و خواب از دیده
1. صاحبنظران راست تحیر پیشه
مر کوران را تفکر و اندیشه
1. صحت که کشد به سقم و رنجوری به
زان جامه که سازی بستم عوری به
1. صوفی نشوی به فوطه و پشمینه
نه پیر شوی ز صحبت دیرینه
1. عشق غلب القلب و قد صار به
حتی فنی القلب بما جاربه
1. فصلیست چو وصل دوست فرخنده شده
از مردن تن چراغ دل زنده شده
1. گفتم چکنم گفت که ای بیچاره
جمله چکنم بسازم آن یکباره
1. گفتم که توئی می و منم پیمانه
من مردهام و تو جانی و جانانه
1. گفتم که ز عشقت شدهام دیوانه
زنجیر ترا به خواب بینم یا نه
1. گنجیست نهانه در زمین پوشیده
از ملت کفر و اهل دین پوشیده
1. گیر ایدل من عنان آن شاهنشاه
امشب بر من قنق شو ایروت چو ماه