بیگاه از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1617
1. بیگاه شد و دل نرهید از ناله
روزی نتوان گفت غم صد ساله
1. بیگاه شد و دل نرهید از ناله
روزی نتوان گفت غم صد ساله
1. تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه
سرگشته شدم ز عشق گم کردم راه
1. تو آبی و ما جمله گیاهیم همه
تو شاهی و ما جمله گدائیم همه
1. تو توبه مکن که من شکستم توبه
هرگز ناید ز جان مستم توبه
1. جانیست غذای او غم و اندیشه
جانی دگر است همچو شیر بیشه
1. دانی شب چیست بشنو ای فرزانه
خلوت کن عاشقان ز هر بیگانه
1. در راه یگانگی چه طاعت چه گناه
در کوی خرابات چه درویش چه شاه
1. در بندگیت حلقه بگوشم ای شاه
در چاکریت به جان بکوشم ای شاه
1. در عشق خلاصهٔ جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
1. دی از سر سودای تو من شوریده
رفتم به چمن جامه چو گل بدریده
1. روی تو نماز آمد و چشمت روزه
وین هر دو کنند از لبت دریوزه