آنکس از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1594
1. آنکس که ز دست شد بر او دست منه
از باده چو نیست شد تواش هست منه
1. آنکس که ز دست شد بر او دست منه
از باده چو نیست شد تواش هست منه
1. آنی که وجود و عدمت اوست همه
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
1. از دیدهٔ کژ دلبر رعنا را چه
وز بدنامی عاشق شیدا را چه
1. السکر صار کاسدا من شفتیه
والبدر تراه ساجدا بین یدیه
1. ای کان العباد ما اهواه
ما یذکرنا فکیف ما ینساه
1. آهوی قمرا سهامه عیناه
ما شوش عزم خاطری الا هو
1. ای آنکه به جان این جهانی زنده
شرمت بادا چرا چنانی زنده
1. ای پارسی و تازی تو پوشیده
جان دیده قدح شراب نانوشیده
1. ای بر نمک تو خلق نانی بزده
بر مرکب تو داغ نشانی بزده
1. ای بیادبانه من ز تو نالیده
غیرت بشنیده گوش من مالیده
1. ای جان تو بر مقصران آشفته
هم جان تو عذر جان ایشان گفته