گفتم از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1582
1. گفتم که کجا بود مها خانهٔ تو
گفتا که دل خراب مستانهٔ تو
1. گفتم که کجا بود مها خانهٔ تو
گفتا که دل خراب مستانهٔ تو
1. گه در دل ما نشین چو اسرار و مرو
گه بر سر ما نشین چو دستار و مرو
1. ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو
ما ناظر روح و روح نظارهٔ تو
1. مردی یارا که بوی فقر آید از او
دانند فقیران که چها زاید از او
1. مستم ز دو لعل شکرت ای مهرو
پستم ز قد صنوبرت ای مهرو
1. من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تو
من بندهٔ آن رحمت خندیدهٔ تو
1. نی هرکه کند رقص و جهد بالا او
در فقر بود گزیده و والا او
1. هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو
جز قصهٔ آن آینهٔ پاک مگو
1. هرچند در این هوس بسی باشی تو
بیقدر تو همچون مگسی باشی تو
1. هرچند که قد بیبدل دارد سرو
پیش قد یارم چه محل دارد سرو
1. آمد بر من خیال جانان ز پگه
در کف قدح باده که بستان ز پگه
1. آن دم که رسی به گوهر ناسفته
سرها به هم آورده و سرها گفته