بر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1559
1. بر تختهٔ دل که من نگهبانم و تو
خطی بنوشتهای که خوانم و تو
1. بر تختهٔ دل که من نگهبانم و تو
خطی بنوشتهای که خوانم و تو
1. ترکی که دلم شاد کند خندهٔ او
دارد به غمم زلف پراکندهٔ او
1. چون پاک شد از رنگ خودی سینهٔ تو
خودبین گردی ز یار دیرینهٔ تو
1. خواهی که مقیم و خوش شوی با ما تو
از سر بنه آن وسوسه و غوغا تو
1. داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو
وان نرگس مخمورهٔ خمارهٔ تو
1. در اصل یکی بد است جان من و تو
پیدای من و تو و نهان من و تو
1. در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو
جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو
1. در کوی خیال خود چه میپویی تو
وین دیده به خون دل چه میشویی تو
1. درها همه بستهاند الا در تو
تا ره نبرد غریب الا بر تو
1. دل در تو گمان بد بر دور از تو
این نیز ز ضعف خود برد دور از تو
1. رشک آیدم از شانه و سنگ ای دلجو
تا با تو چرا رود به گرمابه فرو
1. زاندم که شنیدهام نوای غم تو
رقصان شدهام چو ذرههای غم تو