کس از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1501
1. کس نیست به غیر از او در این جمله جهان
نی زشت و نه نیکو و نه پیدا و نهان
1. کس نیست به غیر از او در این جمله جهان
نی زشت و نه نیکو و نه پیدا و نهان
1. گفتم که بر حریف غمگین منشین
جز پهلوی خوشدلان شیرین منشین
1. گفتم مکن ایروت حسن خوت حسن
من دزد نیم مبند دستم بر سن
1. گلباغ نهانست و درختان پنهان
صد سال نماید او و او خود یکسان
1. ما زیبائیم خویش را زیبا کن
خوبا ما کن ز دیگران خو واکن
1. ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین
کرده است زمین را کرمش مرکب و زین
1. ما مرد سنانیم نه از بهر سه نان
ما دست زنانیم نه از دست زنان
1. مجموع جهان عاشق یک پارهٔ من
چارهگر و چارهساز بیچارهٔ من
1. معشوق من از همه نهانست بدان
بیرون ز کمان هر گمانست بدان
1. من بندهٔ مستی که بود دست زنان
دورم ز کسی که او بود مست زنان
1. من بیرخ تو باده ندانم خوردن
بیدست تو من مهره ندانم بردن
1. من بینم آنرا که نمیبینم من
وز قند لبش نبات میچینم من