1 آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست آن ساده به از دو صد نگار زیبا است
2 آن آتش شهوت که چو صاف و ساده است بنگر چه نگاران که از آن آتش خاست
1 آن بت که جمال و زینت مجلس ماست در مجلس ما نیست ندانیم کجاست
2 سرویست بلند و قامتی دارد راست کز قامت او قیامت از ما برخاست
1 آن پیش روی که جان او پیش صف است داند که تو بحری و جهان همچو کفست
2 بیدف و نیی، رقص کند عاشق تو امشب چه کند که هر طرف نای و دفست
1 آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است انصاف بده چه لایق آن دهن است
2 شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز این بینمکی ز شور بختی منست
1 آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست
2 گر راست شوی هر آنچه ماراست تراست ور راست نهای چپ ترا گیرم راست
1 آن جان که از او دلبر ما شادانست پیوسته سرش سبز و لبش خندان است
2 اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال آهسته بگوئیم مگر جانانست
1 آن جاه و جمالی که جهانافروز است وان صورت پنهان که طرب را روز است
2 امروز چو با ما است درو آویزیم دی رفت و پریر رفت که روز امروز است
1 آن چشم فراز از پی تاب شده است تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است
2 صد آب ز چشم ما روان کردی دی امروز نگر که صد روان آب شده است
1 آن چشم که خون گشت غم او را جفت است زو خواب طمع مدار کوکی خفته است
2 پندارد کاین نیز نهایت دارد ای بیخبر از عشق که این را گفته است