آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 117
1. آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست
آن ساده به از دو صد نگار زیبا است
1. آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست
آن ساده به از دو صد نگار زیبا است
1. آن بت که جمال و زینت مجلس ماست
در مجلس ما نیست ندانیم کجاست
1. آن پیش روی که جان او پیش صف است
داند که تو بحری و جهان همچو کفست
1. آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است
1. آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست
چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست
1. آن جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و لبش خندان است
1. آن جاه و جمالی که جهانافروز است
وان صورت پنهان که طرب را روز است
1. آن چشم فراز از پی تاب شده است
تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است
1. آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کوکی خفته است
1. آن چیست کز او سماعها را شرف است
وان چیست که چون رود محل تلف است
1. آن چیست که لذتست از او در صورت
وان چیست که بیاو است مکدر صورت