آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 128
1. آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
1. آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
1. آن دم که مرا بگرد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دور، آنست
1. آن را که بود کار نه زین یارانست
کاین پیشهٔ ما پیشهٔ بیکارانست
1. آن را که خدای چون تو یاری داده است
او را دل و جان و بیقراری داده است
1. آن را که غمی باشد و بتواند گفت
گر از دل خود بگفت بتواند رفت
1. آن روح که بسته بود در نقش صفات
از پرتو مصطفی درآمد بر ذات
1. آن روی ترش نیست چنینش فعل است
میگوید و میخورد در اینش فعل است
1. آن سایهٔ تو جایگه و خانهٔ ما است
وان زلف تو بند دل دیوانهٔ ما است
1. آن شاه که خاک پای او تاج سر است
گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است
1. آن شب که ترا به خواب بینم پیداست
چون روز شود چو روز دل پرغوغاست
1. آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت
1. آن عشق مجرد سوی صحرا میتاخت
دیدش دل من ز کر و فرش بشناخت