در از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1467
1. در عشق تو شوخ و شنگ باید بودن
مردانه و مرد رنگ باید بودن
1. در عشق تو شوخ و شنگ باید بودن
مردانه و مرد رنگ باید بودن
1. دل از طلب خوبی بیچون گشتن
دریا خواهد شدن ز افزون گشتن
1. دل باغ نهانست و درختان پنهان
صد سان بنماید او و خود او یکسان
1. دل برد ز من دوش به صد عشق و فسون
بشکافت و بدید پر زخون بود درون
1. دل گرسنهٔ عید تو شد چون رمضان
وز عید تو شد شاد و همایون رمضان
1. دلها مثل رباب و عشق تو کمان
زامد شد این کمانچه دلها نالان
1. دوش آنچه برفت در میان تو و من
نتوان بنوشتن و نه بتوان گفتن
1. دوشست دیدم یار جدائی جویان
با من به جفا و کین جدا شو گریان
1. دی از تو چنان بدم که گل در بستان
امروز چنانم و چنانتر ز چنان
1. دیدم رویت بتا تو روپوش مکن
پنهانی ما تو بادهها نوش مکن
1. رفتم به طبیب و گفتم ای زینالدین
این نبض مرا بگیر و قاروره ببین