تا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1444
1. تا با خودی دوری ارچه هستی با من
ای بس دوری که از تو باشد تا من
1. تا با خودی دوری ارچه هستی با من
ای بس دوری که از تو باشد تا من
1. تا روی تو قبلهام شد ای جان جهان
نز کعبه خبر دارم و نز قبلهٔ نشان
1. توبه کردم ز توبه کردن ای جان
نتوان ز قضا کشید گردن ای جان
1. تو شاه دل منی و شاهی میکن
نوشت بادا ظلم سپاهی میکن
1. جانم بر آن قوم که جانند ایشان
چون گل به جز از لطف ندانند ایشان
1. جانهاست همه جانوران را جز جان
نانهاست همه نان طلبان را جز نان
1. جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن
آنرا بنگر از این و آن یاد مکن
1. جز جام جلالت اجل نوش مکن
جز نغمهٔ عشق کبریا گوش مکن
1. چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان
نی زیر و نه بالا و نه پیدا و نهان
1. چندین به تو بر مهر و وفا بستهٔ من
ای خوی تو آزردن پیوستهٔ من
1. چون آتش میشود عذارش به سخن
خون میچکد از چشم خمارش به سخن