ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1432
1. ای یک قدح از درد تو دریای جهان
گم کرده جهان از تو سر و پای جهان
1. ای یک قدح از درد تو دریای جهان
گم کرده جهان از تو سر و پای جهان
1. با دل گفتم اگر بود جای سخن
با دوست غمم بگو در اثنای سخن
1. با دل گفتم عشق تو آغاز مکن
بازم در صد محنت و غم باز مکن
1. باغست و بهار و سر و عالی ای جان
ما می نرویم از این حوالی ای جان
1. بیدل من و بیدل تو و بیدل تو و من
سرمست همی شدیم روزی به چمن
1. با هر دو جهان چو رنگ باید بودن
بیزار ز لعل و سنگ باید بودن
1. بر خسته دلان راه ملامت می زن
هردم زخمی فزون ز طاقت می زن
1. بر گرد جهان این دل آوارهٔ من
بسیار سفر کرد پی چارهٔ من
1. بر گردن ما بهانهای خواهی بستن
وز دام و دوال ما نخواهی رستن
1. بسیار علاقهها بباید ای جان
تا مسکن و خانهها شود آبادان
1. پالوده شوی در طلب پالودن
فرسوده شوید در هوس فرسودن
1. پیموده شدم ز راه تو پیمودن
فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن