ما از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1305
1. ما بادهٔ ز خون دل خود مینوشیم
در خم تن خویش چو می میجوشیم
1. ما بادهٔ ز خون دل خود مینوشیم
در خم تن خویش چو می میجوشیم
1. ما باده ز یار دلفروز آوردیم
ما آتش عشق سینهسوز آوردیم
1. ما برزگران این کهن دشت نویم
در کشتهٔ شادی همه غم میدرویم
1. ما جان لطیفیم و نظر در نائیم
در جای نمائیم ولی بیجائیم
1. ما خاک ترا به آب زمزم ندهیم
شادی نستانیم و از این غم ندهیم
1. ما خواجهٔ ده نهایم ما قلاشیم
ما صدر سرانهایم ما اوباشیم
1. ما را بس و ما را بس و ما بس کردیم
ما پشت بروی یار ناکس کردیم
1. ما رخت وجود بر عدم بربندیم
بر هستی نیست مزور خندیم
1. ما عاشق خود را به عدو بسپاریم
هم منبل و هم خونی و هم عیاریم
1. ما کار و دکان و پیشه را سوختهایم
شعر و غزل و دو بیتی آموختهایم
1. ما مذهب چشم شوخ مستش داریم
کیش سر زلف بتپرستش داریم
1. مانند قلم سپید کار سیهم
گر همچو قلم سرم بری سر ننهم