گفتم از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1294
1. گفتم سگ نفس را مگر پیر کنم
در گردن او ز توبه زنجیر کنم
1. گفتم سگ نفس را مگر پیر کنم
در گردن او ز توبه زنجیر کنم
1. گفتم که دل از تو برکنم نتوانم
یا بیغم تو دمی زنم نتوانم
1. گفتم که ز چشم خلق با دردسریم
تا زحمت خود ز چشم خلقان ببریم
1. گفتم که مگر غمت بود درمانم
کی دانستم که با غمت درمانم
1. گنجینهٔ اسرار الهی مائیم
بحر گهر نامتناهی مائیم
1. گوئیکه به تن دور و به دل با یارم
زنهار مپندار که من دل دارم
1. گه در طلب وصل مشوش باشیم
گاه از تعب هجر در آتش باشیم
1. لا الفجر بقینة و لا شرب مدام
الفخر لمن یطعن فی یوم زحام
1. لب بستم و صد نکته خموشت گفتم
در گوش دل عشوه فروشت گفتم
1. لیلم که نهاری نکند من چکنم
بختم که سواری نکند من چکنم
1. ما از دو صفت ز کار بیکار شویم
در دست دو خوی بد گرفتار شویم