تا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1190
1. تا جان دارم بندهٔ مرجان توام
دل جمع از آن زلف پریشان توام
1. تا جان دارم بندهٔ مرجان توام
دل جمع از آن زلف پریشان توام
1. تا چند بهر زه چون غباری گردم
گه بر سر که گه سوی غاری گردم
1. تا چند چو دف دست ستمهات خورم
یا همچو رباب زخم غمهات خورم
1. تا خواستهام از تو ترا خواستهام
از عشق آراستهام
1. تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم
روباه بدم ز فر تو شیر شدم
1. تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم
چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم
1. تا شمع تو افروخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
1. تا ظن نبری که از تو بگریختهام
یا با دگری جز تو درآمیختهام
1. تا ظن نبری که از غمانت رستم
یا بیتو صبور گشتم و بنشستم
1. تا ظن نبری که من دوئی میبینم
هر لحظه فتوحی بنوی میبینم
1. تا ظن نبری که من کمت میبینم
بیزحمت دیده هر دمت میبینم