با از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1167
1. با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم
1. با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم
1. باز آمدم و برابرت بنشستم
احرام طواف گرد رویت بستم
1. بازآمد و بازآمد ره بگشائیم
جویان دلست دل بدو بنمائیم
1. با سرکشی عشق اگر سرد آرم
بالله به سوگند که بس سر دارم
1. باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
1. بالای سر ار دست زند دو دستم
ای دلبر من عیب مکن سرمستم
1. با ملک غمت چرا تکبر نکنم
وز غلغلهات چرا جهان پر نکنم
1. بخروشیدم گفت خموشت خواهم
خاموش شدم گفت خروشت خواهم
1. بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم
بوئیدستم سرشک باریدستم
1. بر بوی وفا دست زنانت باشم
در وقت جفا دست گرانت باشم
1. بر زلف تو گر دست درازی کردم
والله که حقیقت نه مجازی کردم