1 نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم عزم رجوع میکنم، رخت به چرخ میبرم
2 گفت که: « ارجعی » شنو، باز به شهر خویش رو گفتم: « تا بیامدم، دلشده و مسافرم
3 آن چمن و شکرستان، هیچ نرفت از دلم من بدرونه واصلم، من به حظیره حاظرم
4 چون به سباغ طیر تو اوج هوا مخوف شد بسته شدست راه من، زانک به تن کبوترم
1 ای خواب به روز همدمانم تا بیکس و ممتحن نمانم
2 چونک دیک بر آتشم نشاندی در دیک چه میپزی، چه دانم
3 یک لحظه که من سری بخارم ای عشق نمیدهی امانم
4 از خشم دو گوش حلم بستی تا نشنوی آهوه وفغانم
1 هله درده می بگزیده که مهمان توم ز پریشانی زلف توپریشان توم
2 تلخ و شیرین لب ما را ز حرم بیرون آر نقد ده نقد، که عباس حرمدان توم
3 آنچ دادی و بدیدی که بدان زنده شدم مردهٔ جرعهٔ آن چشمهٔ حیوان توم
4 باده بر باد دهد هردو جهان را چو غبار وآنگهان جلوه شود که مه تابان تو
1 هله، رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم روی ازینجا به جهانی عجبی آوردیم
2 دوست یک جام پر از زهر چو آورد به پیش زهر چون از کف او بود، به شادی خوردیم
3 گفت: « خوش باش که بخشیمت صدجان دگر ما کسی را به گزافه ز کجا آزردیم؟! »
4 گفتم: « ابحان چو توی از تن ما جان خواهد گر درین داد، بپیچیم یقین نامردیم »
1 هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم
2 هله خیزید که تا مست و خوشی دست زنیم وین خیال غم و غم را همه در گور کنیم
3 وهم رنجور همی دارد ره جویان را ما خود او را به یکی عربده رنجور کنیم
4 غوره انگور شد اکنون همه انگور خوریم وانچ ماند همه را بادهٔ انگور کنیم
1 هرگز ندانستم که مه آید به صورت بر زمین آتش زند خوبی و در جملهٔ خوبان چنین
2 کی ره برد اندیشها، کان شیر نر زان بیشها بیرون جهد، عشاق را غرفه کند در خون چنین؟
3 گفتم به دل: « بار دگر رفتی درین خون جگر » گفتا: « خمش باری بیا یکبار روی او ببین »
4 از روی گویم یا ز خو، از طره گویم یا ز مو از چشم مستش دم زنم، یا عارض او ، یا جبین