1 زان بادهٔ صوفی بود از جام، مجرد کز غایت مستی ز کفش جام بیفتد
2 در حالت مستی چو دل و هوش نگنجید پس نیست عجیب گر قدح و جام نگنجد
3 اول سبقت بود « الف هیچ ندارد » زان پیش رو افتاد و سپهدار و مؤید
4 « حی » نیز اگر هیچ ندارد، چو الف نیز در صورت جیم آمد، و جیمست مقید
1 پیکان آسمان که به اسرار ما درند ما را کشان کشان به سماوات میبرند
2 روحانیان ز عرش رسیدند، بنگرید کز فر آفتاب سعادت، چه با فرند!
3 ما سایهوار در پی ایشان روان شویم تا سایها ز چشمهٔ خورشید برخورند
4 زیرا که آفتاب پرستند، سایها چون او مسافر آمد، اینها مسافرند
1 ای قد و بالای تو حسرت سرو بلند خنده نمیآیدت، بهر دل من بخند
2 ای ز تو عالم بجوش، لطف کن، ارزان فروش خندهٔشیرین نوش راست بفرما، بچند؟
3 خنده زند آفتاب، گیرد عالم خضاب صدمه وصد آفتاب خنده ز تو میبرند
4 لاله و گلبرگها، عکس تو آمد، مها نیشکر از قند تو، پر شده بین بند بند
1 ای یار گرم دار، و دلارام گرم دار پیشآ، به دست خویش سر بندگان بخار
2 خاک تویم و تشنهٔ آب و نبات تو در خاک خویش تخم سخا و وفا بکار
3 تا بردمد ز سینه و پهنای این زمین آن سبزهای نادر و گلهای پرنگار
4 وز هر چهی برآید از عکس روی تو سرمست یوسفی قمرین روی خوش عذار
1 بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول که جان را میکند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
2 بپوشد از نقش رویم، به شادی حلهٔ اطلس بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
3 روان کن کشتی جان را، دران دریای پر گوهر که چون ساکن بود کشتی، ز علتها شود مختل
4 روان شو تا که جان گوید: روانت شاد باد و خوش میان آب حیوانی که باشد خضر را منهل
1 گر دلت گیرد و گر گردی ملول زین سفر چاره نداری، ای فضول
2 دل بنه، گردن مپیچان چپ و راست هین روان باش و رها کن مول مول
3 ورنه اینک میبرندت کشکشان هر طرف پیکست و هر جانب رسول
4 نیستی در خانه، فکرت تا کجاست فکرهای خل را بردست غول