1 امروز به قونیه، میخندد صد مه رو یعنی که ز لارنده، میآید شفتالو
2 در پیش چنین خنده، جانست و جهان، بنده صد جان و جهان نو ، در میرسد از هر سو
3 کهنه بگذار و رو در بر کش یار نو نو بیش دهد لذت، ای جان و جهان، نوجو
4 عالم پر ازین خوبان، ما را چه شدست ای جان؟! هر سوی یکی خسرو، خندان لب و شیرین خو
1 شب مست یار بودم و در های های او حیران آن جمال خوش و شیوهای او
2 گه دست میزدم که زهی وقت روزگار گه مست میفتادم بر خاک پای او
3 هفت آسمان ز عشق معلق زنان او فربه شده ز جام خوش جانفزای او
4 در هوشها فتاده نهایات بیهشی در گوشها فتاده صریر صلای او
1 ای جان مرا از غم و اندیشه خریده جان را بستم در گل و گلزار کشیده
2 دیده که جهان از نظرش دور فتادهست نادیده بیاورده دگرباره، بدیده
3 جان را سبکی داده و ببریده ز اشغال تا دررسد اندر هوس خویش جریده
4 جولاهه کی باشد که دهی سطنت او را؟! پا در چه اندیشه و سودا بتنیده
1 ای درد دهندهام دوا ده تاریک مکن جهان، ضیا ده
2 درد تو دواست و دل ضریرست آن چشم ضریر را صفا ده
3 نومید همی شود بهر غم نومید شونده را رجا ده
4 هر دیده که بهر تو بگرید کحلش کش و نور مصطفی ده
1 ای آنک ما را از زمین بر چرخ اخضر میکشی زوتر بکش، زوتر بکش، ای جان که خوش برمیکشی
2 امروز خوش برخاستم، با شور و با غوغاستم امروز و بالاترم، کامروز خوشتر میکشی
3 امروز مر هر تشنه را، در حوض و جو میافکنی ذاالنون و ابراهیم را در آب و آذر میکشی
4 امروز خلقی سوخته، در تو نظرها دوخته تا خود کرا پیش از همه امروز دربر میکشی
1 با شیر رو به شانگی آوردمان دیوانگی افزودمان بیگانگی با هر بت یکدانگی
2 از بادهٔ شبهای تو و ز مستی لبهای تو وز لطف غبغبهای تو آخر کجا فرزانگی؟!
3 ای رستم دستان نر باشی مخنثتر ز غر با این لب همچون شکر گر ماندت مردانگی
4 آه از نغولیهای تو، آه از ملولیهای تو آه از فضولیهای تو، یکسان شو از صد شانگی