1 با شیر رو به شانگی آوردمان دیوانگی افزودمان بیگانگی با هر بت یکدانگی
2 از بادهٔ شبهای تو و ز مستی لبهای تو وز لطف غبغبهای تو آخر کجا فرزانگی؟!
3 ای رستم دستان نر باشی مخنثتر ز غر با این لب همچون شکر گر ماندت مردانگی
4 آه از نغولیهای تو، آه از ملولیهای تو آه از فضولیهای تو، یکسان شو از صد شانگی
1 عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی
2 عجب لطف بهاری تو، عجب میر شکاری تو دران غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه میخوانی؟
3 عجب حلوای قندی تو، امیر بیگزندی تو عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی
4 عجبتر از عجایبها، خبیر از جمله غایبها امان اندر نواییها، به تدبیر، و دوا دانی
1 اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی
2 یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی
3 چو آتش در درونت زد، دو دیدهٔ حس بردوزد رخت چون گل برافروزد ز آتشهای مشتاقی
4 توی چون سوخت، هو باشد، چو غیرش سوخت او باشد به هر سویی ازو باشد دو صد خورشید اشراقی
1 شاهنشه مایی تو و به گلبرگ مایی هرجا که گریزی، بر ما باز بیایی
2 گر شخص تو اینجاست من از راه ضمیری میبینمت ای عشوه ده ما که کجایی
3 آنجا که برستست درخت تو وطنساز زیرا ز صولست ترا روحفزایی
4 برپایهٔ تخت شه شاهان به سجود آی تا باز رهد جان تو از ننگ گدایی
1 رها کن ناز، تا تنها نمانی مکن استیزه، تا عذرا نمانی
2 مکن گرگی، مرنجان همرهان را که تا چون گرگ در صحرا نمانی
3 دو چشم خویشتن در غیب دردوز که تا آنجا روی، اینجا نمانی
4 منه لب بر لب هر بوسه جویی که تا ز آن دلبر زیبا نمانی
1 جهان اندر گشاده شد جهانی که وصف او نیاید در زبانی
2 حیاتش را نباشد خوف مرگی بهارش را نگرداند خزانی
3 در و دیوار او افسانه گویان کاوخ و سنگ او اشعار خوانی
4 چو جغذ آنجا رود، طاوس گردد چو گرگ آنجا رود، گردد شبانی
1 زهی دریا زهی بحر حیاتی زهی حسن و جمال و فر ذاتی
2 ز تو جانم براتی خواست از رنج یکی شمعی فرستادش، براتی
3 ز تندی عشق او آهن چو مومست زهی عشق حرون تند عاتی
4 ولیکن سر عشقش شکرستان ز نخلستان ز جوهای فراتی
1 فتاد این دل به عشق پادشاهی دو عالم را ز لطف او پناهی
2 اگر لطفش نماید رخ به آتش ز آتشها برون روید گیاهی
3 چو بردابرد حسنش دید جانم برفت آن های و هویم، ماند آهی
4 اگر حسنش بتابد بر سر خاک ز هر خاکی برآید قرص ماهی