1 فتاد این دل به عشق پادشاهی دو عالم را ز لطف او پناهی
2 اگر لطفش نماید رخ به آتش ز آتشها برون روید گیاهی
3 چو بردابرد حسنش دید جانم برفت آن های و هویم، ماند آهی
4 اگر حسنش بتابد بر سر خاک ز هر خاکی برآید قرص ماهی
1 ای بانگ و صلای آن جهانی ای آمده تا مرا بخوانی
2 ما منتظر دم تو بودیم شادآ، که رسول لامکانی
3 هین، قصهٔ آن بهار برگو چون طوطی آن شکرستانی
4 افسرده شدیم و زرد گشتیم از زمزمهٔ دم خزانی
1 هر روز بگه ز در درآیی بر دست شراب آشنایی
2 بر ما خوانی سلام سوزان یا رب، چه لطیف و خوش، بلایی!
3 ما را ببری ز سر به عشوه دیوانه کنی، و های هایی
4 ما را چه عدم، چه هست، چون تو در نیست، وجود مینمایی
1 مستیان در عربده، رفتند و رفتم گوشهای با دو یار رازدان و همره و هم توشهای
2 اندران گوشه بدیدم آفتابی کز تفش جان و دل چون قازغان شد جوش اندر جوشهای
3 پست و بالای نهاد من هوای او گرفت چون ملخ در کشت افتد بر سر هر خوشهای
4 من خود از فتنه و بلا بگریختم در گوشها خود من از دیگ بلا برداشته سر پوشهای
1 هله نوش کن شرابی، شده آتشی به تیزی سوی من بیا و بستان بدو دست، تا نریزی
2 قدح و می گزیده، ز کف خدا رسیده چو خوری، چنان بیفتی که به حشر بر نخیزی
3 و اگر کشی تو گردن، ز می و شراب خوردن دهمت به قهر خوردن، تو ز من کجا گریزی؟!
4 بربود جام مهرش، چو تو صد هزار سرکش بستان قدح، نظر کن، که تو با کی میستیزی
1 تو برو، که من ازینجا بنمیروم به جایی کی رود ز پیش یاری، قمری، قمر لقایی؟!
2 تو برو، که دست و پایی بزنی به جهد و کسبی که مرا ز دست عشقش بنماند دست و پایی
3 که به عقل خودشناسی، تو بهای هر متاعی که مرا نماند عقلی ز مهی، گرانبهایی
4 بر خلق عشق و سودا گنهی کبیره آمد که برو ملامت آمد ز خلایق و جفایی
1 ماییم و بخت خندان، تا تو امیر مایی ای شیوهات شیرین، تو جان شیوهایی
2 آن لب که بسته باشد، خندان کنیش در حین چشمی که درد دارد، او را چو توتیایی
3 سوگند خورده باشد، تا من زیم، نخندم سوگند او بسوزد، چون چهره برگشایی
4 هر مردهٔ که خواهی برگیر و امتحان کن پاره کند کفن را، گیرد قدح ربایی