1 مستی و عاشقی و جوانی و یار ما نوروز و نوبهار و حمل میزند صلا
2 هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار میروید از زمین و ز کهسار کیمیا
3 پهلوی هر درخت یکی حور نیکبخت دزدیده مینماید اگر محرمی لقا
4 اشکوفه میخورد ز می روح طاس طاس بنگر بسوی او که صلا میزند ترا
1 بلبل سرمست برای خدا مجلس گل بین و به منبر برآ
2 هین به غنیمت شمر این روز چند زانک ندارد گل رعنا وفا
3 ای دم تو قوت عروسان باغ فصل بهارست بزن الصلا
4 جان من و جان ترا پیش ازین سابقهٔ بود که گشت آشنا
1 باز این دل سرمستم دیوانهٔ آن بندست دیوانه کسی باشد، کو بیدل و پیوندست
2 سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نبود عارف دل ما باشد، کوبی عدد و چندست
3 در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من ای کوزه بمن بنگر، من وردم و شه قندست
4 نه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبم آن چیز شدم کلی، کو بر همه سوگندست
1 هست کسی کو چو من اشکار نیست هست کسی کو تلف یار نیست؟
2 هست سری کو چو سرم مست نیست؟ هست دلی کو چو دلم زار نیست؟
3 مختلف آمد همه کار جهان لیک همه جز که یکی کار نیست
4 غرقهٔ دل دان و طلب کار دل آنک گله کرد که دلدار نیست
1 بیا، که باز جانها را شهنشه باز میخواند بیا، که گله را چوپان بسوی دشت میراند
2 بهارست و همه ترکان بسوی پیله رو کرده که وقت آمد که از قشلق بییلا رخت گرداند
3 مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه که باغ وبیشه میخندد، که برگ تازه افشاند
4 بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند
1 زان بادهٔ صوفی بود از جام، مجرد کز غایت مستی ز کفش جام بیفتد
2 در حالت مستی چو دل و هوش نگنجید پس نیست عجیب گر قدح و جام نگنجد
3 اول سبقت بود « الف هیچ ندارد » زان پیش رو افتاد و سپهدار و مؤید
4 « حی » نیز اگر هیچ ندارد، چو الف نیز در صورت جیم آمد، و جیمست مقید