عید از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 855
1. عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مردهای ز گوری برجست و پیشش آمد
1. عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مردهای ز گوری برجست و پیشش آمد
1. برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد
دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد
1. گفتی که در چه کاری با تو چه کار ماند
کاری که بیتو گیرم والله که زار ماند
1. وقتی خوشست ما را لابد نبید باید
وقتی چنین به جانی جامی خرید باید
1. نی دیده هر دلی را دیدار مینماید
نی هر خسیس را شه رخسار مینماید
1. ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد
مرغت شکار گردد صید حلال گیرد
1. لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد
ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد
1. قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مه نظر کنند
1. آتش پریر گفت نهانی به گوش دود
کز من نمیشکیبد و با من خوش است عود
1. بلبل نگر که جانب گلزار میرود
گلگونه بین که بر رخ گلنار میرود
1. جانا بیار باده که ایام میرود
تلخی غم به لذت آن جام میرود