چندان از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 866
1. چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد
1. چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد
1. چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد
1. به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد
یک یک برد شما را آنک مرا ببرد
1. خیاط روزگار به بالای هیچ مرد
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد
1. چشمم همیپرد مگر آن یار میرسد
دل میجهد نشانه که دلدار میرسد
1. آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
1. این عشق جمله عاقل و بیدار میکشد
بی تیغ میبرد سر و بیدار میکشد
1. خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود
شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود
1. امروز مرده بین که چه سان زنده میشود
آزاد سرو بین که چه سان بنده میشود
1. گر عید وصل تست منم خود غلام عید
بهر تست خدمت و سجده و سلام عید
1. تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید
درده شراب و واخرام از بیم و از امید