زهره از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 888
1. زهره من بر فلک شکل دگر میرود
در دل و در دیدهها همچو نظر میرود
1. زهره من بر فلک شکل دگر میرود
در دل و در دیدهها همچو نظر میرود
1. روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید
ای خنک آن را که او روی شما را ندید
1. صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید
نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید
1. دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید
جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید
1. آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید
دست بدار از طعام مایده جان رسید
1. نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد
دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد
1. نعره آن بلبلان از سوی بستان رسید
صورت بستان نهان بوی گلستان بدید
1. وسوسه تن گذشت غلغله جان رسید
مور فروشد به گور چتر سلیمان رسید
1. غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند
1. شرح دهم من که شب از چه سیه دل بود
هر کی خورد خون خلق زشت و سیه دل شود
1. بانگ زدم من که دل مست کجا میرود
گفت شهنشه خموش جانب ما میرود