از از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 834
1. از دل رفته نشان میآید
بوی آن جان و جهان میآید
1. از دل رفته نشان میآید
بوی آن جان و جهان میآید
1. گل خندان که نخندد چه کند
علم از مشک نبندد چه کند
1. گر نخسپی شبکی جان چه شود
ور نکوبی در هجران چه شود
1. هر کجا بوی خدا میآید
خلق بین بیسر و پا میآید
1. گر نخسپی شبکی جان چه شود
ور نکوبی در هجران چه شود
1. خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد
یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد
1. بعد از سماع گویی کان شورها کجا شد
یا خود نبود چیزی یا بود و آن فنا شد
1. باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
باز آرزوی جانها از راه جان درآمد
1. آن ماه کو ز خوبی بر جمله میدواند
ای عاشقان شما را پیغام میرساند
1. در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید