عمر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 823
1. عمر بر اومید فردا میرود
غافلانه سوی غوغا میرود
1. عمر بر اومید فردا میرود
غافلانه سوی غوغا میرود
1. عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید
1. برنشین ای عزم و منشین ای امید
کز رسولانش پیاپی شد نوید
1. ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد
1. نه فلک مر عاشقان را بنده باد
دولت این عاشقان پاینده باد
1. هر که را اسرار عشق اظهار شد
رفت یاری زانک محو یار شد
1. هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود
هر چه کشت افزاست آتش چون بود
1. صاف جانها سوی گردون میرود
درد جانها سوی هامون میرود
1. هر زمان لطفت همی در پی رسد
ور نه کس را این تقاضا کی رسد
1. شب شد و هنگام خلوتگاه شد
قبله عشاق روی ماه شد
1. مرگ ما هست عروسی ابد
سر آن چیست هو الله احد