1 فیضی بمن از چشمه نوشی نرسد کامم ز لب شکرفروشی نرسد
2 میگریم و گریهام ندارد اثری مینالم و نالهام بگوشی نرسد
1 زان ماه که روزم ز غمش شب باشد جانم در تاب و جسم در تب باشد
2 جام دگران از می گلگون لبریز پیمانه من ز خون لبالب باشد
1 آنرا که نه دانش و نه عرفان باشد حاشا که ز معصیت گریزان باشد
2 از جرم و گنه بیخبران را چه گریز کجکج رفتن لازم مستان باشد
1 هرکس که بجرگ نکته سنجان باشد چون من نه خوش آهنگ و خوشالحان باشد
2 در باغ بود هزار بلبل اما زآن جمله یکی هزار دستان باشد
1 از جور و جفا چو خار میباید شد آواره ز کوی یار میباید شد
2 آئین وفا بهر دیاری باشد گرد سر آن دیار میباید شد
1 آنم که نشاط من بکلفت ماند صاف عیشم بدرد محنت ماند
2 شهد طربم بزهر حسرت ماند صبح وطنم بشام غربت ماند
1 افغان که نه عمر جاودان خواهد ماند فریاد که نه جسم و نه جان خواهد ماند
2 در کنج لحد از تن فرسوده ما فرداست که مشتی استخوان خواهد ماند
1 نه تاج و نه تخت و نه نگین خواهد ماند نه سلطنت روی زمین خواهد ماند
2 ساقی تو ز لطف شیشه و ساغر را خالی کن و پرکن که همین خواهد ماند
1 از کوی غم تو سینه ریشان رفتند یک یک ز جفای جورکیشان رفتند
2 گفتی که بگو چگونه ایشان رفتند جمع آمده بودند پریشان رفتند
1 روزی که بکوی میفروشان بردند از جام نخست عقل و هوشم بردند
2 از بادهچان دوش خراب افتادم کز میکده امروز بدوشم بردند