1 آخر غم او ازین غم آبادم برد با جان حزین و دل ناشادم برد
2 هر قطره که دیدهام فشاند آخر کار جمع آمد و سیلی شد و بنیادم برد
1 دوران سپهر بیگنه کش گذرد ایام بگوینده و خامش گذرد
2 گر عمر هزار سال در یکنفس است چون میگذرد کو همه ناخوش گذرد
1 گردون ستیزه کار دیدی که چکرد ناسازی روزگار دیدی که چکرد
2 از حرف رقیب عاقبت خونم ریخت دیدی که چکرد یار و دیدی که چکرد
1 رفت از برم آن یگانه دیدی که چه کرد دلبر به سر بهانه دیدی که چه کرد
2 افکند به صد مرحلهام دور از یار دور فلک و زمانه دیدی که چه کرد
1 دانم بنشانه ناوکها نخورد تا حق نشود اشاره فرما نخورد
2 از ماست که تیری بنشان اندازیم از ما نبود برو خورد یا نخورد
1 شد صبح که هرکس پی کاری گیرد یا آنکه بدوستی قراری گیرد
2 خوشوقت کسی بود که از خانه برون آید سر راه انتظاری گیرد
1 گفتم ز غمت عاشق حیران میرد گفتا بگذار تا بحرمان میرد
2 سیراب بسر چشمه ندارد آری از تشنه خبر که در بیابان میرد
1 بر لب نه شکایتم ز فردی برسد از من به فلک نه آه سردی برسد
2 بیدرد نیم گر نکنم شکوه ز درد کو صاحب دردی که بدردی نرسد
1 اندیشه به کنه حق تعالی نرسد برگرد که پای فکرت اینجا نرسد
2 اندیشه ما خاروخس و حق دریاست خاموش که خس به قعر دریا نرسد
1 گو دی رسد و بهارش از پی نرسد در خم میم از رسیدن دی نرسد
2 کافیست گل داغ و می خون دلم گو موسم گل بیاید و می نرسد