از جور و جفا چو خار میباید از مشتاق اصفهانی رباعی 85
1. از جور و جفا چو خار میباید شد
آواره ز کوی یار میباید شد
1. از جور و جفا چو خار میباید شد
آواره ز کوی یار میباید شد
1. آنم که نشاط من بکلفت ماند
صاف عیشم بدرد محنت ماند
1. افغان که نه عمر جاودان خواهد ماند
فریاد که نه جسم و نه جان خواهد ماند
1. نه تاج و نه تخت و نه نگین خواهد ماند
نه سلطنت روی زمین خواهد ماند
1. از کوی غم تو سینه ریشان رفتند
یک یک ز جفای جورکیشان رفتند
1. روزی که بکوی میفروشان بردند
از جام نخست عقل و هوشم بردند
1. چون موج گروهی که عنان تاب شدند
زین بحر و تن آسوده ز هر باب شدند
1. شد صبح کاجابت بدعا وابندند
حاشا که در فیض بدلها بندند
1. آنانکه بگفتگو بدانش ثمرند
وآنان که بزهد در جهان نامورند
1. شاهان جهان که از صدای کوسند
مست و گه رحلت همه تن افسوسند
1. آنانکه نه از خیل خردمندانند
نیک و بد خویش را ز گردون دانند
1. غم نیست که خلق بتپرستم دانند
یا کافر و میخواره و مستم دانند