1 عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ نفع و نقصان و شادی و غم همه هیچ
2 با مهروشی دمی زنی گر چون صبح باشد همه آن دم و جز آن دم همه هیچ
1 زاهد که بپاک دامنیها ثمر است اور را ز بتان چشم بچیز دگر است
2 این طرفه که من با همه بدنامیها از کیسه خویش دامنم پاکتر است
1 ای کوی تو از خلد و تو از حوری به سیمین بدنت ز شمع کافوری به
2 زلف مشکین و عارض گلگونت وز عنبر سار او گل سوری به
1 اندیشه به کنه حق تعالی نرسد برگرد که پای فکرت اینجا نرسد
2 اندیشه ما خاروخس و حق دریاست خاموش که خس به قعر دریا نرسد
1 دوران سپهر بیگنه کش گذرد ایام بگوینده و خامش گذرد
2 گر عمر هزار سال در یکنفس است چون میگذرد کو همه ناخوش گذرد
1 آنم که بود محال در دیر وجود وز جام و سبو دمی توانم آسود
2 می خوردهام و میخورم و خواهم خورد تا بوده و تا هستم و تا خواهم بود
1 ای قلزم سرگرم تلاطم گشته شورانگیز محیط و قلزم گشته
2 هر ساعتی از تو هر زمانی در تو صد موج پدید گشته و گم گشته
1 گل روی بت عشوهفروشی بوده است نرگس چشم پیاله نوشی بوده است
2 خاکی که درین چمن برو میگذریم پائی و سری چشمی و گوشی بوده است
1 از ناله مرغ بیپروبال دلم احوال من آشفته چو احوال دلم
2 نالد دل من چنانکه غیر از دل تو سوزد دل هر که هست بر حال دلم
1 دیریست جدا ز عالم لاهوتم زندانی این کالبد ناسوتم
2 این پیکر خشک تختهبندم کرده است ایمرگ بیا که زنده در تابوتم