زین باغ که خار او زگل از مشتاق اصفهانی رباعی 49
1. زین باغ که خار او زگل افزونست
در ساغر لالهاش می گلگونست
1. زین باغ که خار او زگل افزونست
در ساغر لالهاش می گلگونست
1. آن کس که بود به دلبری فرد اینست
آن گل که نموده چهرهام زرد اینست
1. آخر ثمر مهر تو کین بود ای دوست
سودای تو خصم دل و دین بود ای دوست
1. این سرکشی ای سرو سهی بالا چیست
زینگونه تغافلت بگو با ما چیست
1. آنرا که امید وصل آن رشک پریست
کارش همه عمر زاری و لابه گریست
1. مجنون که ز جان برای جانان بگذشت
جانرا آخر سپرد در دامن دشت
1. زآنچه از ستمت بجان بیتاب گذشت
از چاره مرا کار بهر باب گذشت
1. دیشب که مرا بصحبت یار گذشت
در جرگ رقیبان دل آزار گذشت
1. عمرم همه در کشیدن جور گذشت
ایام حیات من باین طور گذشت
1. از سوز غم جگرفروزی که گذشت
غم نیست بلی چه غم ز سوزی که گذشت
1. مجنون به هوای کوی لیلی در دشت
در دشت به جستجوی لیلی میگشت
1. منصور تنش بدار گردید چو جفت
با مثقب آب دیده این گوهر سفت