1 هرکس که ز لطف تو ستمگر شاد است غافل زپی چه جور و چه بیداد است
2 لطف تو و جور تو بعاشق دو بناست کان سست پی است و این قوی بنیاد است
1 زاهد که بپاک دامنیها ثمر است اور را ز بتان چشم بچیز دگر است
2 این طرفه که من با همه بدنامیها از کیسه خویش دامنم پاکتر است
1 ای آنکه ترا همیشه عصیان کار است و آنرا گوئی چهقدر و چه مقدار است
2 پرهیز کن از گنه بود گرچه قلیل اندک اندک چو جمع شد بسیار است
1 درد دل ما که داستان دگر است محتاج بتقریر و بیان دگر است
2 این قصه ز هر زبان بیانش ناید افسانه عشق را زبان دگر است
1 ای آنکه ترا خون شهیدان باده است کی خونخواری چون ز تو مادر زاده است
2 در طفلیت ای سست وفاپنداری ما در همه شیر بیوفائی داده است
1 تا دامن مطلبم به چنگ آمده است با من ز جفا بخت به جنگ آمده است
2 از شیشه نکرده می به ساغر پایم لغزیده و شیشهام به سنگ آمده است
1 هرجا صنم لالهعذاری بوده است آرام دل عاشق زاری بوده است
2 این ناسازی همین بعهد من و تست زین پیش مگر نه روزگاری بوده است
1 این گل کف دست گلعذاری بوده است وین غنچه سرانگشتنگاری بوده است
2 این خار که بر دامن گل جنگ زده است دستیست که بر دامن یاری بوده است
1 هر ذره ز خاک تاجداری بوده است هر نقش قدم بزرگواری بوده است
2 هر گرد که بر باد سوار است امروز پیداست که وی شاهسواری بوده است
1 گل روی بت عشوهفروشی بوده است نرگس چشم پیاله نوشی بوده است
2 خاکی که درین چمن برو میگذریم پائی و سری چشمی و گوشی بوده است