عشق آمد و کاشانه جان از مشتاق اصفهانی رباعی 13
1. عشق آمد و کاشانه جان و تن سوخت
از آتش او خانه مرد و زن سوخت
1. عشق آمد و کاشانه جان و تن سوخت
از آتش او خانه مرد و زن سوخت
1. دوشم که ز داغ دوریت جان میسوخت
جان در تنم از آتش هجران میسوخت
1. در باغ جهان که بس گل آشفت و بریخت
از شاخ گلی به بلبلی گفت و بریخت
1. آنشوخ که خون مهربان یاران ریخت
وز تیغ جفا خون وفاداران ریخت
1. خط تو که غم بجان غمخواران ریخت
آتش بدل سوخته یاران ریخت
1. در بر معشوق و در قدح می چه خوش است
در گوشه بزم ناله نی چه خوش است
1. آگه نتوانی چو شد از فطرت پست
زانگونه تو از حقیقت کار که هست
1. در ظلمت جهل آمدن چون زالست
گر جرم کنم چرا کنی قدرم پست
1. هرکس که ز لطف تو ستمگر شاد است
غافل زپی چه جور و چه بیداد است
1. زاهد که بپاک دامنیها ثمر است
اور را ز بتان چشم بچیز دگر است
1. ای آنکه ترا همیشه عصیان کار است
و آنرا گوئی چهقدر و چه مقدار است
1. درد دل ما که داستان دگر است
محتاج بتقریر و بیان دگر است