1 چون موج گروهی که عنان تاب شدند زین بحر و تن آسوده ز هر باب شدند
2 تا کشتی خویش را بساحل بردند سرگشته صدهزار گرداب شدند
1 شد صبح کاجابت بدعا وابندند حاشا که در فیض بدلها بندند
2 آمد شبنم فرود برخیز از خواب زان پیش که آبرا ز بالا بندند
1 آنانکه بگفتگو بدانش ثمرند وآنان که بزهد در جهان نامورند
2 مشنو ز پرستش حق ار لاف زنند یاران خداپرست قوم دگرند
1 شاهان جهان که از صدای کوسند مست و گه رحلت همه تن افسوسند
2 با دست تهی روند آخر هرچند کیخسرو و کیقباد و کیکاووسند
1 آنانکه نه از خیل خردمندانند نیک و بد خویش را ز گردون دانند
2 از چرخ مکن شکوه که هرگردنده گردد بهمان روش که میگردانند
1 غم نیست که خلق بتپرستم دانند یا کافر و میخواره و مستم دانند
2 با کی نبود از آن و این هیچ مرا ای وای اگر چنانچه هستم دانند
1 آنان که مرا ز مستمندان دانند درمان غمم ولی نه چندان دانند
2 هر بیدردی ز درد من آگه نیست دردی دارم که دردمندان دانند
1 آنم که بود محال در دیر وجود وز جام و سبو دمی توانم آسود
2 می خوردهام و میخورم و خواهم خورد تا بوده و تا هستم و تا خواهم بود
1 گفتم ز تو دایمم نه غم خواهد بود لطفت نه بغیر دمبدم خواهد بود
2 زان خاری من فزون شد و خواهد شد او محترم است و محترم خواهد بود
1 در عشق بلب خموش میباید بود در عالم دل بجوش میباید بود
2 چشمی نه هزار چشم میباید بود گوشی نه هزار گوش میباید بود