پیدا چو گهر ز قطره از مشتاق اصفهانی رباعی 169
1. پیدا چو گهر ز قطره آب شدیم
وانگاه نهان چون در نایاب شدیم
1. پیدا چو گهر ز قطره آب شدیم
وانگاه نهان چون در نایاب شدیم
1. اکنون نه ز نخل عشق برخورداریم
وز دیده برنگ شمع آتش باریم
1. هر شب ز غم تو سیمتن میگریم
تنها به میان انجمن میگریم
1. از جور سپهر واژگون میگریم
هردم ز دم دگر فزون میگریم
1. در وحدت آن جان جهان هست سخن
هرچند که دارد از شمار افزون تن
1. تن مایل درد و روح مایلتر از آن
جان بیدل و دل ز هجر بیدلتر از آن
1. درد تو بود نهفته در جان کردن
در پنبه نهان آتش سوزان کردن
1. یکروز بوصل کامرانی کردن
بهتر ز حیات جاودانی کردن
1. نه دم ز بلندی و نه از پستی زن
نه حرف ز نیستی نه از هستی زن
1. از عشق بتی شور چو قلزم میکن
میکن شور و نهان ز مردم میکن
1. روشن کند اشک لالهگون دل من
سوز غم ز اندازه برون دل من
1. باشد ز سرشگ لالهگون دل من
چون شیشه می جوش درون دل من