1 ای کرده به خویش یک روش دایم فرض بشنو سخنی کامده در معرض عرض
2 باید چو برون شد آخر از صفحه ارض گردی چه بطول راهپیما چه بعرض
1 ای رهرو نادان که روانی چون شط گیرم نروی برون چو از مسطر خط
2 چون نیست ز دانش چه صواب و چه خطا نبود چو ز بینش چه درست و چه غلط
1 مخور نگشته از می ناب چه حظ نادیده شب سیه ز مهتاب چه حظ
2 هجران نکشیده را چه لذت ز وصال آنرا که عطش نباشد از آب چه حظ
1 ای مانده بمحفل تو پا در گل شمع گریان ز تو هم زدیده هم از دل شمع
2 سوز تو مرا بجان چو در بزم چراغ داغ تو بدل مرا چو در محفل شمع
1 بر خصم ظفر همیشه در روز مصاف یابم ز دل روشن و از سینه صاف
2 آنم که نیامدست و ناید هرگز تیرم ز کمان برون و تیغم ز غلاف
1 پیوسته دلم کباب میخواهد عشق دایم چشمم پرآب میخواهد عشق
2 ویرانتر از آنچه گوئیم کرد و هنوز زین بیشترم خراب میخواهد عشق
1 امروز نکرده است اندیشه عشق جا در دل من چو در گلم ریشه عشق
2 از باده نداشت رنگ پیمان نه حسن روزی که شدم مست من از شیشه عشق
1 کو بر زبردست تو دستی ای عشق تا باز کند آنچه تو بستی ای عشق
2 سنجم بچه پایهای ترا از رفعت بالاتر از آنچه هست هستی ای عشق
1 بس رشته جانها که گسستی ای عشق بس شیشه دلها که شکستی ای عشق
2 دست همه را به پشت بستی ای عشق دستی ای عشق و پشت دستی ای عشق
1 ای کاوردت ز نطفهای ایزد پاک وآخر دهدت جا به یکی تیره مغاک
2 مینوش و بزی شاد که بس چون من و تو پیدا شد از آب و گشت پنهان در خاک